افغانستان و ضرورت کاتارسیس یا پالایش روح جمعی
تأملی بر سخنان داکتر امین احمدی در ارگ ریاست جمهوری
***
حجم رنجی که در تاریخ جمعی هزارهها تجربه شده است، به رغم آن که به زبانها و بیانهای گوناگون در مورد آن سخن گفته شده است، اما هرگز به رسمیتشناخته نشده و به امری درخور اعتراف و پذیرش در دستگاه و نظام سیاسی افغانستان تبدیل نشده است. این بیاعتنایی در دستگاه سیاسی اگر ناشی از محدودیتها و دشواریهای سیاسی-اجتماعی باشد در سطح هزارهها با پرسشها و ملاحظات اخلاقی همراه است که تأمل در آنها جایگاه نظام سیاسی را به لحاظ اخلاقی از بنیاد متزلزل میکند.
یکم – چرا حاکمیت و نظام سیاسی به تجربه تاریخی رنج هزارهها بیاعتناست؟ در یک تقسیمبندی دو وجهی سکوت، بیاعتنایی و گریز از اعتراف به تجربه این رنج دو حالت بیشتر پیدا نمیکند: یا آنچه در تاریخ هزارهها و مناسبات آنها با دستگاه حاکم اتفاق افتاده امری معمولی و پیشپا افتاده و غیرقابل اعتناست. به نظر نمیرسد چنین باشد. شاهد آن همان مستندی است که دکتر احمدی به آن اشاره میکند. «هزارهها تنها کشته نشدند بلکه فروخته هم شدند». این گزاره به خودی خود هرچند گویای همه واقعیت تجربه رنج در تاریخ هزارهها نیست، اما ناگفتههای بسیاری در خود دارد و عمق و گستره رنجی را که تجربهشده است به صورت نسبی بیان میکند. از شرح آن میگذریم. (شرح این هجران و این خون جگر… این زمان بگذار تا وقت دیگر)
وجه دوم این است که در دستگاه سیاسی هنوزهم همنوایی و همسویی اگر نگوییم با جنایاتی رخداده، دست کم با عاملان و دستاندرکاران آن جنایت وجود دارد. دستگاه حاکم هنوز به جای اولویتدادن به قربانیان، به رنجهای آنها و به فاجعه مهیبی که رخ داده است، به جانیان و کسانی که مسبب این همه رنج، جنایت و فاجعه شدهاند اهمیت میدهد، با آنها همسویی و همنوایی دارد. سکوت و بیاعتنایی دستگاه حاکم از این لحاظ نه سکوت در برابر امری معمول و پیشپاافتاده و کماهمیت است که استمرار سرکوب، فراموشی و زیرآوارکردن رنجها و مرارتهایی است که برای هزارهها فراتر از نابودی، ویرانی تمامعیار و سرکوب مطلق معنا داشته است. به رسمیت نشناختن رنجِ «فروختهشدن» به منزله تأیید اخلاقی این تجربه هولناک است، به منزله سرکوب کردن یادآوری این رنج و دفنکردن آن در سکوت و فراموشی و به منزله تطهیر کسانی که از مالیات فروش بردگان هزاره خزانه دولت را پر میکردند. معادله قربانی و جنایتکار در این نوع تعامل دستگاه سیاسی به طور غیرقابل توجیهی به نفع جنایتکار استمرار مییابد. هزاره در مقام قربانی فاجعه و جنایت همچنان رنج خود را در دستگاه سیاسی غیرمهم و غیرقابل اعتنا مییابد. او در مقام قربانی در چشم نظام و دستگاه سیاسی با تمام شواهد و اسنادی که در دست دارد به اندازه یک جنایتکارتمامعیار و یک بنیانگذار فاجعه در مقیاس تاریخ بشری اهمیت پیدا نمیکند. دستگاه سیاسی به جای توجه، پذیرش و اعتراف به رنج هزاره ترجیح میدهد که آن را مسکوت گذارد و از این طریق مجال دهد که با گذشت زمان جنایت کار و نقشش در رقمزدن جنایت و فاجعه تطهیر شود و فاجعه رخداده در زیرآوار بیاعتنایی و فراموشی مدفون گردد.
سخنان داکتر احمدی از این لحاظ نهیب اخلاقی به همین وضعیت است. دستگاه سیاسی نسبتش با تجربه فاجعه و رنج ناشی از آن در تاریخ هزارهها چیست؟ مسکوتگذاشتن آن، استنکاف از اعتراف و به رسمیتنشناختن این رنج آیا چیزی جز استمرار سنت رجحان جنایتکار بر قربانی است؟ توجیه دستگاه سیاسی برای استمرار سیاست سکوت و بیاعتنایی چیست؟
دوم – «من بازمانده ارزگانم». این گزاره اگر برای دیگران قابل درک نباشد برای هزارهها تشریح یک تاریخ فاجعه در قالب یگگزاره کوتاه و مختصر است. تمامی واژههای موجود در این گزاره پراز معنای تاریخی است. این گزاره مرادف گزاره «من بازمانده هولوکاستم» در تاریخ یهودیهاست. آنچه بر زبان داکتر احمدی در ارگ جاری میشود به همان اندازه عمیقاً از دل یک تجربه تاریخی برخاسته است و گویای تاریخ فاجعه در سطح هزارههاست که گزاره «من بازمانده هولوکاستم» گویا و توصیفگر رنج و تاریخ فاجعه یهودیهاست. با این تفاوت که گزاره دومی عمیقاً و به صورت گسترده مخاطب انسانی پیدا کرد، شنیده و درک شد و در برابر آن اعتراف و عذرخواهی صورت گرفت. هولوکاست اکنون به نماد یادآوری رنج بشری و جنایتهای صورت گرفته در آن تبدیل شده است. کشور پولند سالانه میزبان میلیونها انسانی است که برای درک ابعاد و عمق فاجعه هولوکاست به آنجا سفر میکنند، آن را میبینند، از آن الهام میگیرند و سپس برای کاهش آلام و رنجهای بشری عزم میکنند. ارزگان اما هنوز سرزمین سکوت، فراموشی و آوار رنجهای مدفون است. کسی به آواز و جیغ قربانیان آن گوش نمیدهد و به جای آن ترجیح میدهد که از جانیان آن حمایت کند و امکانات دستگاه دولت و نظام سیاسی را برای سرکوب تاریخ ارزگان، به فراموشی سپردن آن و تطهیر نقش جنایتکار، مخفی و پوشیدهنگهداشتن جنایتهای آن بسیج کند. «من بازمانده ارزگانم» یعنی این رنج هنوز زنده و جاری است، اگر نه در قالب استمرار جنایت مستقیم که در قالب سرکوب یادآوری و تحمیل فراموشی و سکوت. هنوز این رنج به رسمیت شناخته نشده است و هنوز قربانی در مصاف جنایتکار بازنده است. کسی به این رنج اعتراف نمیکند و قربانی در برابر جنایتکار خود را بیکس، تنها و غریب احساس میکند. گذشت زمان رنجهای قربانی را التیام نبخشیده است که زخمهای آن را تازهتر و عمیقتر کرده است. هنوز او محکوم به قربانیشدن است، محکوم به سکوت و فراموشی و دمنزدن از فاجعه و رنجی که بر او رواداشته شده است. او در پیکار با جنایتکار نه تنها گذشته که اکنون را نیز باخته است. کسی به آواز او گوش نمیدهد و گذشت زمان به جای جنایتکار او را محکوم کرده است.
«من بازمانده ارزگانم» اعتراض و مقاومت در برابر چنین وضعیت است، مقاومت در برابر فراموشی و تحمیل سکوت و ایستادگی در مصاف جنایتکار نه برای انتشار نفرت و انتقام که برای پالایش و کاتارسیس روح. مقاومت در برابر پیروزی اخلاقی جنایتکار بر قربانی و شورش در برابر سنت و نظام اخلاقی است که در آن جنایتکار بر قربانی ترجیح دارد. «بازمانده ارزگان» نمیخواهد بازنده این معادله باشد. او نمیتواند بپذیرد که جنایتکار تطهیر شود و جنایت رواداشتهشده بر او توجیه اخلاقی بیابد. او میداند که نمیشود به گذشته برگشت اما میفهمد که سکوت در برابر گذشته و جنایتهای رخداده در آن به معنای پذیرش آن، توجیه اخلاقی آن و تطهیر جنایتکار و نقشش در خلق فاجعه است. اگر به گذشته نمیشود برگشت، میتوان آن را یادآوری کرد، به جنایتهای رخداده در آن اعتراف کرد و آن را به رسمیت شناخت و از قربانیان آن عذرخواهی کرد، تا از این طریق دستکم به صورت نمادین مرز اخلاقی و انسانی میان قربانی جنایت و جنایتکار را از هم تفکیک کرد. این چیز زیادی نیست، اما دستکم برای دستگاه و نظام سیاسی اعتبار اخلاقی ایجاد میکند و مسیر را برای انسانیشدن مناسبات تاریخی و پالایش روان جمعی از پیامدهای به جامانده از جنایت و فاجعه باز میکند. برای «بازمانده ارزگان» پیروزی اخلاقی بر جنایتکار اهمیت بنیادی دارد.
سوم – به زبان آوردهشدن سخنان داکتر احمدی در ارگ به لحاظ تاریخی اهمیت بسیار دارد. این که در ارگ مجالی برای بیان این سخنان پیدا شده است، نشانهای جدی از پیشرفت اخلاقی در جامعه و مناسبات حکومت با مردم است. این که چه زمانی این سخنان مخاطب جدی مییابد و در پی آن صدای قربانی بر هیاهوی جنایتکار ترجیح مییابد و آن شهامت تاریخی و انسانی در دستگاه سیاسی پیدا میشود که جنایتها و فجایع رخداده در تاریخ را چونان فاجعه و جنایت به رسمیت بشناسد معلوم نیست، اما هرچه باشد فرشته تاریخ والتر بنیامین را همچنان به قسمتهای سرکوبشده و طردشده تاریخ و آوار به جا مانده از جنایتها و فجایع تاریخ برای مقاومت در برابر سرکوب، سکوت و فراموشی و پیروزی اخلاقی جنایتکار خیره و زنده نگه میدارد. این رخداد اندکی نیست.