««بررسی ریشه های تاریخی فاجعه افشار»»
(۱)
برو قوی شو، گر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است!؟
سرآغاز: به گفته ای «مولانا» با وجود آنکه؛ سینه ی شرحه شرحه از فراق! درون پر از درد و سر پر از شور داریم؛ بازهم روزهای سیاه تاریخی و نیز شخصیت های تاریخی مان را خیلی زود از یاد می بریم! شاید بدان دلیل که خام فریب و نیرنگ دیگران شده و طبق خواست آنها بیماری فراموشی گرفته و نسیان کار می شویم!؟ برای همین؛ همه ای رخدادهای تلخ، حوادث خونبار، نسل کشی های هولناک و… را زودگذر و نادیده می گیریم!؟ یکی از این رخداد های تلخ و تاریک، نسل کشی وحشتناک و غیرانسانی هزاره ها در قرن بیست، همانا: «فاجعه خونین افشار بوده است!؟»
در این مجال؛ تمام سخن ما این است: یادآوری از«زخم ناسور افشار» در ذهن های فرسوده تاریخی مان؛ بدان معنا نیست که میخواهیم بر طبل دشمنی با «فلان ملیت» و یا «فلان طایفه» بکوبیم!؟ به عبارت دیگر؛ همان گونه که سخن گفتن از «هلوکاست عبدالرحمان خانی» به معنایی پافشاری بر تداوم دشمنی با «ملیت افغان» نیست؛ به همان صورت یادآوری «فاجعه خونبار افشار» به معنایی ادامه دشمنی با «ملیت تاجیک» نیست!؟ گرچه سردمداران نسل کشی هزاره ها، در سده نوزده از«قوم افغان» و زمامداران نسل کشی هزاره ها در افشار از«قوم تاجیک» بوده اند. هویداست، همانگونه که در آن یکی، تمام «قوم افغان» مقصر نبودند؛ بی شک در این یکی نیز تمام «قوم تاجیک» مقصر نیستند!؟
در این سلسله نوشتار؛ تلاش شده تا ریشه های تاریخی «فاجعه خونبار و هولناک افشار» به بررسی گرفته شود. با پژوهش های از این دست، تنها میتوان گوشه های از این واقعه تلخ و جانسوز را، برای همگان روشنتر و در حافظه تاریخی برای نسل های آینده نهادینه نمود. چرا که آگاهی از گذشته تلخ و تاریک مردم محروم و ستمدیده ای ما، حق نسل های امروز و فردای ماست!؟ مهمترین هدفی که میتوان از یک «پژوهش تاریخی» توقع داشت، همانا درس ها و عبرت های تاریخی یک حادثه، از یکسو؛ و ریشه یابی آن واقعه از ساده ترین و بهترین مسیر ممکن از سوی دیگر؛ راه های است که میتواند پژوهشگر تاریخ هزاره را، به اهداف مورد نظر اش نزدیک گرداند! اگر غیر از این باشد، چیزی جز ناخن کشیدن بر حراجت کهنه، خراش دادن زخم های ناسور و ایجاد درد بی حاصل ثمره ای دیگری برای مردم نخواهد داشت! به عبارت دیگر؛ نوعی نوحه سرایی بی حاصل و یادآوری مصایب مردم شکست خورده، که تنها شماتت دشمنان را در پی خواهد داشت و بس!؟
««پرسش های آغازین»»
طرح بحث از«فاجعه افشار» ناگزیر پرسش های در اذهان کنجکاو هر خواننده جرقه خواهد زد: فاجعه افشار چرا و چگونه به وجود آمد؟ بانی و بانیان «فاجعه خونبار افشار» چه کس یا کسانی بوده اند؟ چگونه میتوان تصور نمود که سردمداران یک ملیت محروم(تاجیک ها)، قوم محروم دیگر(هزاره ها) را، قربانی تصور نموده و این گونه وحشیانه به سلاخی بگیرند؟ چه عواملی باعث شده است که برخی از یک«قوم قربانی» خود به جلاد «قوم قربانی» دیگر بدل گردند؟ ریشه های تاریخی این فاجعه خونبار را، در کجاها باید جُست؟ علل و عوامل مغضوب بودن هزاره ها در باور تاریخی دیگر اقوام ساکن کشور چه بوده اند؟ آیا این نفرت و تعصب کور تاریخی در باور های ناروایی مذهبی ریشه دارد؟ یا در برتری خواهی کور نژدای؟ یا هردو؟ … ؟؟؟
برای پاسخ گویی به پرسش های از این دست؛ ناچار باید به عقب برگشته و تاریخ سراسر درد و رنج و عبرت مردم جفادیده هزاره را مرور نموده و نقبی به گذشته تلخ و تاریک این قوم بزنیم؛ تا بتوانیم با بررسی دوره های مختلف از تاریخ تاریک این مردم؛ علل محرومیت، عوامل مظلومیت، دلیل های جنگهای خانماسوز تحمیلی، نسل کشی های غیرانسانی و کشتارهای وحشتناک را، مورد شناسایی و ارزیابی قرار دهیم و از این راه به نوعی «آسیب شناسی تاریخی»دست یافته و با شناسایی نقاط ضعف و قوت زندگی سیاسی- اجتماعی این مردم، درد های بی درمان خودمان را شناخته و نیز راه های درمان آن را به موقع شناسایی نماییم تا بار دیگر یا بارهای دیگر از یک«سوارخ گزیده نشویم!؟»… ادامه دارد.
*************************************
««بررسی ریشه های تاریخی فاجعه افشار»»
(۲)
برو قوی شو، گر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت، ضعیف پامال است!؟
برگ یکم: عصر طلایی هزارستان: نخستین طلایه¬داران سپاه اسلام به فرماندهی احنف بن قیس تمیمی در حدود سال۲۲هـ.ق، وارد سرزمین «خراسان» گردید و بخش¬های از این سرزمین گسترده، زرخیز و مهم را گشودند. (طبری، تاریخ طبری، ج۴ ، ص ۱۶۸) گرایش¬های شیعی همراه با دوستی اهل¬بیت(ع)به ویژه امام علی(ع)، تقریباً همزمان با ورود اسلام به دیار خراسان راه یافته است. «سلطان غور» «ماهویه بن مرزبان» یا همان «شنسب» در سال ۳۶ هجری، با همراهی «جعده بن هبیره» والی خراسان و خواهرزاده امام علی(ع)، خدمت حضرت رسیده و اسلام را با گرایش شیعی و با محبت علوی پذیرفتند. (جوزجانی، طبقات ناصری، ج۱، ص ۳۱۹-۳۲۰) به پیشنهاد جعده، امیرالمؤمنین «شنسب و آل شنسب»(سوریان) را بر حاکمیت این سرزمین (هزارستان) ابقأ نمود و برای ایشان عهدی نوشت و لوایی اهدأ فرمود. (طبری، همان، ج۴، ص۲۹۲-۵۵۸-۵۵۷) با بازگشت «شنسب» تمام پیروان وی در مناطق: مرو، غور، غرجستان، بامیان، زوالستان و…(هزارستان کنونی) به تبعیت از پادشاه خویش، از دل و جان اسلام را همراه با «گرایش شیعی» پذیرا گشتند. (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۳ – ۱۸۴؛ طبری، همان، ج ۵، ص ۶۳٫) «منهاج سراج جوزجانی (م .بعداز۶۵۸هـ.ق)» مؤرخ دربار غوریان در این خصوص می¬نویسد: «…غالب ظن آن است که (سلطان غور)در عهد خلافت امیرالمؤمنین علی-کرم الله وجهه-بر دست مبارک ایشان ایمان آوردی و از وی عهد و لوای بستدی… ایشان از جمله موالی علی-کرم الله وجهه-و محبت اهل¬بیت مصطفی(ص) در اعتقاد ایشان راسخ بودی و… ». (جوزجانی، همان، ج ۱، ص ۳۱۹ – ۳۲۰٫)
از آنجای که این مردم(هزاره ها) از همان آغاز اسلام و تشیّع را با هم پذیرا گشتند؛ «باورهای عدالت خواهی» همواره در اعتقادات ایشان بسی ریشه دار، پایدار و ماندگار بوده است، به گونه ای که در هیچ دوره تاریخی حتی در سخت ترین و دشوارترین شرایط سیاسی- اجتماعی، هرگز از اعتقادات و باورهای دینی و مذهبی خویش دست نکشیدند و همواره برای برقراری عدالت و برابری، نابودی بیداد و استبداد و نیز اعاده حق حاکمیت و خلافت به اهلبیت(ع)طی نسل های متمادی تلاش و مقاومت نموده، قربانی های بی شماری در این راستا تقدیم داشته اند.
مقاومت در برابر فرمان ننگین معاویه: به گواهی تاریخ تنها مردم و سرزمینی که در زمان امویان، هرگز فرمان ننگین«سب و لعن امام علی(ع)» را نپذیرفتند، مردم سرزمین «غور»(هزارستان کنونی) بوده¬اند. اما، چنین نافرمانی برای ایشان بسی گران تمام شد و با تهاجم مکرر امویان طی سالهای۴۷، ۱۰۷و۱۰۸هـ.ق؛مردم این دیار به شدت سرکوب شدند.( طبری، همان، ج۵، ص۲۲۹؛ ج۷، ص۴۱ تا ۴۴؛ ابن اثیر، الکامل، ج ۳، ص ۴۵۵ – ۴۵۶) فخرالدین مبارکشاه مرورودی (م. ۶۰۴هـ.ق)» شاعر دربار ¬غوریان، این«انکار پر افتخار» تاریخی از سوی مردم و سلطان غور را، به نظم کشیده و جاویدانه نموده است: «در اسلام بر هیچ منبر نماند*** که بر وی خطیبی همی خطبه خواند. و…». (اسفزاری، روضات الجنات، ج ۱، ص ۳۵۶- ۳۵۷؛ جوزجانی، طبقات ناصری، ج۲، ص۳۹۸؛ تتوی، تاریخ الفی، ج۳، ص۲۰۳۸)
شرکت در قیام یحیی بن زید شهید: استقبال کم نظیر مردم خراسان از یحیی فرزند زید شهید فرزند امام سجّاد(ع)، حمایت از «جریان عدالت خواهی» و شرکت گسترده در قیام وی در سال ۱۲۵هـ.ق، خود حاکی از مقاومت تاریخی مردم عدالت خواه خراسان به ویژه مردم غور و غرشستان، در برابر نظام بیداد اموی بوده است. گرچه این قیام در منطقه جوزجان با شکست رو برو گردید و یحیی با یاران خراسانی اش به شهادت رسیدند. اما، تاریخ گزارش¬های جالبی از بازتاب شهادت یحیی، در میان مردم مقاوم خراسان به یاد دارد. (طبری، همان، ج۷، ص۱۸۹-۲۲۸ تا۲۳۰؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۳؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص ۱۴۶-۱۴۸)
همراهی با لشکر ابومسلم: قیام «ابومسلم خراسانی»، در سال۱۲۹هـ.ق، که با شعار«الرضا من آل محمد» آغاز گشت، نوید دهنده بازگشت حکومت به اهل¬بیت(ع) بود؛ برای همین، استقبال کم نظیر و نیز پیوستن سیل¬آسایی مردم خراسان به این قیام را درپی داشت. در این میان؛ «مردم عدالت خواه غور و غرشستان» نیز، با پنج هزار سوار مسلح به فرماندهی امیر فولاد غوری، تنها بدان امید به یاری ابومسلم شتافتند که خلافت از امویان ستم پیشه به «خاندان پیامبر» انتقال یابد. (جوزجانی، همان، ج ۱، ص ۳۲۴؛ مجهول، اخبارالدوله العباسیه، ص۲۸۰؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۵، ص۲۲۰)
استقبال از علویان: بیداد حاکمان اموی و بعدها استبداد زمامداران عباسی، مهاجرت گسترده علویان از مرکز کشور به سوی سرزمین های دوردست را درپی داشت. دوری از مرکز خلافت، وجود گرایش¬های شدید شیعی، استقبال کم نظیر از علویان و… همواره سرزمین¬خراسان به ویژه سرزمین«غور و غرجستان» را به یکی از مراکز اصلی مقاومت جریان عدالت خواهی و مهاجرت علویان، تبدیل نموده بود. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۴۴؛ ابن حمدون، التذکره الحمدونیه، ج۳، ص۲۹۲)
مقاومت غوریان در برابر غزنویان: پیوند زود هنگام غوریان با اسلام شیعی و اختلاف مذهبی غوریان با غزنویان، مهمترین دلیلی است، که سبب تهاجم محمود غزنوی درسال۴۰۱ هجری(عتبی، الیمینی، ص ۳۲۲ و۳۲۳؛ جرفاذقانی، ترجمه تاریخ یمینی، ص ۳۱۳؛ خواجه رشید. جامع التواریخ، ص۱۳۵)، به این دیار گردید. حقیقت آن است که عقاید شیعی و اقتدار غوریان در قلعه های تسخیر ناپذیر و نیز عدم اطاعت ایشان از غزنویان؛ وحشت دایمی محمود را درپی داشته است. بهانه های همچون: کفریت، ارتداد، رهزنی و…که مهمترین دلیل های محمود برای حمله به غور و غوریان بوده، ادعای بی پایه و اساسی بیش نبوده است.
مقاومت در برابر سپاه خونریز چنگیزخان: مقاومت کم نظیر و پر افتخار مردم سلحشور هزارستان به ویژه بامیان باستان در تاریخ این شهر در برابر سپاه خونریز چنگیزخان در سال۶۱۹هـ.ق، از نمونه های بارز مقاومت تاریخی مردم ما در برابر متجاوزان بوده است. مقاومتی که در آن «متوچین» پسر «جغتایی» نوه چنگیز خان کشته شد و خان خونریز مغول که نوه اش را بسیار دوست می داشت، دستور داد تمام زنده جان از انسان و حیوان را، در این شهر نابود کنند! از آن تاریخ به بعد مغولان این شهر را«ماوبالیغ» یعنی «سرزمین بد» نامیدند و به شدت از آنجا متنفر گشتند. (آشتیانی، تاریخ مغول؛ ص۵۸ وقایع سال ۶۱۹حمله چنگیزخان به بامیان، تخارستان و…)
چرا عصر طلایی؟ بدون تردید، پس از عصر«باستان هزارستان»؛ مهمترین، ارزشمندترین و ماندگارترین دوران این دیار، با آغازین روزگار «عصر اسلامی» کلید خورده است. زیرا، تثبیت حاکمیت«آل شنسب» از سوی خلیفه مسلمانان امام علی(ع) و خلف ایشان که بعدها به سلسله «سوریان یا غوریان» شهرت تاریخی یافتند، روزگاری بس طولانی از امنیت، عزّت و افتخار را همراه با فراز و فرود، برای مردم این دیار رقم زده و نیز عصر حاکمیت مردم هزارستان بر سرنوشت خویشتن را، به نمایش می گذارد. این عصر نسبتاً طولانی که بیش از پنج سده به درازا کشیده است، هزارستان با حاکمان از بازماندگان«آل شنسب» همچون: سوریان غور، شاران غرجستان، شیران بامیان و… اداره می شده است. از سوی دیگر، پایان این عصر همانا آغاز دوران ضعف و زوال هزارستان نیز به شمار میرود؛ برای همین، شاید بتوان این دوره نسبتاً طولانی را«عصر طلایی» هزارستان و هزاره ها به شمار آورد… ادامه دارد.